🔴 تفاوت افسردگی درزنها ومردها 👇 ❌ زنان به خود سرزنشی گرایش دارند و مردان به سرزنش اطرافیانشان.
❌ زنان احساس غم، بی تفاوتی و بی ارزشی می کنند و مردان احساس خشم و تحریک پذیری دارند.
❌ زنان حالت دلواپسی و ترس دارند و مردان بدبین و گارد گرفته می شوند.
❌ زنان از هر درگیری فاصله می گیرند و مردان درگیری و کشمکش درست می کنند.
❌ زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائلشان صحبت کنند در حالی که اکثر مردان صحبت درباره افسردگی شان را ضعف می دانند.
❌ اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی می آورند، در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود می کنند.
👈 طلبه جوان و دختر فراری:
نقل کرده اند که: شبی در قصر شاه عباس، نزاعی زنانه روی داد و بین یکی از زنان شاه و دخترش کدورتی حاصل گردید. از این رو، دختر شاه قهر کرد و مخفیانه از حرمسرا بیرون رفت. همین که از قصر خارج شد به مدرسه ای که در همان نزدیکی ها بود، پناه برد و به اتاق یکی از دانشجویان علوم دینی، که چراغش روشن بود وارد شد.
جوان صاحب اتاق، دانشجوی فقیری بود به نام محمد باقر که در آن موقع شام مختصری تهیه کرده و رختخواب مندرس خود را روی زیلویی در کنج اتاق پهن نموده و در کنار شمعی، مشغول مطالعه بود. همین که دختر وارد اتاق شد در را بست و به محمد باقر جوان اشاره کرد که ساکت باش! دانشجوی بیچاره چون یک مرتبه و بدون مقدمه، چنین شاهزاده زیبایی وارد اتاقش شده بود، سخت شگفت زده و در بهت و حیرت فرو رفته و اراده اش سلب و نتوانست چیزی بگوید.
دخترک همین که نشست پرسید: شام چه داری؟ دانشجوی جوان، آنچه را حاضر کرده بود آورد و دختر شام را خورد و آنگاه پرسید: رختخواب کجاست؟ محمد باقر، کنج اتاق اشاره کرد. دختر به طرف رختخواب رفت و خوابید و گفت: نباید در را بازکنی و به کسی اطلاع دهی که من در اینجا هستم! محمد باقر اطاعت کرد و او خوابید و این جوان در بهت و حیرت مشغول مطالعه و تحقیق خود شد.
از آن طرف، چون به شاه خبر دادند که شاهزاده خانم از حرمسرا خارج شده است، دستور داد تا ماموران و خدمه و فراشان، تمام گوشه و کنار شهر را جستجو کنند و او را بیابند، مبادا شب هنگام، شاهزاده خانم به جای نامناسبی رفته و حادثه غیر منتظره ای رخ دهد. ماموران هر چه جستجو کردند، اثری از دختر پادشاه نیافتند و به فکر هیچ کس هم خطور نمی کرد که ممکن است وی در مدرسه به اتاق دانشجویی پناه برده باشد.
صبحگاهان، دختر از خواب برخاست و از اتاق خارج شد چون ماموران او را دیدند و فهمیدند که شاهزاده خانم تا صبح در اتاق این جوان بوده است پس او را دستگیر کرده به خدمت شاه آوردند. شاه عباسی که از شدت خشم رنگ چهره اش دگرگون شده بود پرسید: چرا شاهزاده خانم را تا صبح در اتاق نگه داشته ای و به ما خبر ندادی؟ جوان گفت: قربان! او مراتهدید کرد که اگر به کسی اطلاع دهم مرا به دست جلاد خواهد سپرد!
شاه عباس، دستور داد تا دخترش را معاینه کردند و چون دیدند به او تجاوزی نشده و سالم است، از آن جوان پرسید: تو که مرد بی زنی هستی، چطور توانستی از این دختر ماهرویی که خود به اتاق تو آمده و در رختخواب تو خوابیده، چشم پوشی کنی؟ مگر تو شهوت نداری؟ محمد باقر در پاسخ او، دو دست خود را به شاه عباس نشان داد و شاه دید تمام انگشتانش سوخته و گوشتهایش ریخته. پرسید: این چیست؟
جوان گفت: چون شاهزاده خانم در رختخواب من خوابید، نفس اماره مرا وسوسه نمود که خانه خلوت و چنین فرشته ای نصیب تو شده، معطل چه هستی، چنین فرصتی کمتر به دست می آید. اما هر دفعه که نفس مرا وسوسه می نمود و تصمیم به گناه می گرفتم، یکی از انگشتانم را روی شمع می نهادم تا طعم عذاب جهنم را بچشد و گناه نکنم. از سر شب تا صبح با نفس خود در مبارزه بود و به لطف حق اسیر نفس و شیطان نشدم.
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری آن جوان بسیار خوشحال شد و دستور داد تا همان دختر را به عقد آن جوان دانشجو درآورند. آنگاه او را به لقب میرداماد مفتخر نمود.
👌 آری آن دانشجوی جوان به برکت مبارزه با نفس اماره، توانست یک شبه به مقام والایی نائل آید و شهره عام خاص شود.
✍ علی اصغر ظهیری
@Dastanhaykotah
🌷 حکایت بهلول
❄️⇦ آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید : چه می کنی؟ گفت : خانه می سازم. پرسید : این خانه را می فروشی؟ گفت : آری. پرسید : قیمت آن چقدر است؟ بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.
❄️⇦ شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست. دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت.
هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.
❄️⇦ گفت : این خانه را می فروشی؟ بهلول گفت : آری. هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود. هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای. بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.
کاروانی از #فرشتگان
به امر پروردگار در جهان
حرکت می کنند
و هنگامی که به جلسه
ذکر و #صلوات می رسند ،
به یکدیگر می گویند: فرود آییم .
زمانی که پیاده می شوند ،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ،
یاری کرده و نیز اهل جلسه را
هنگام صلوات کمک و همراهی می کنند
و در پایان به یکدیگر می گویند :
«خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید.»
✨«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»✨
📚 آثار و برکات صلوات ص 37
👈 دزد روزه دار
عارفی می گوید: بعد از اینکه دزدان قافله ما را غارت کردند، نشستند و مشغول خوردن غذا شدند. یکی از آنها را دیدم که چیزی نمی خورد، به او گفتم: چرا با آنها غذا نمی خوری؟ گفت: من امروز روزه ام.
گفتم: دزدی و روزه گرفتن، عجب است! گفت: این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام شاید روزی سبب شود و با او آشنا شوم.
آن عارف می گوید: سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند و آثار توبه از وی مشاهده کردم، رو به من کرد و گفت: دیدی آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.
✍ امیر ملک محمودی
@Dastanhaykotah
آخرین نظرات